روی آسمون بودن داشتن برای خودشون چرخ می خورندند که دیدم خواهر بی آزار من با چشماش ( که مثل بیگلی بیگلی بود ) به من نگاه می کرد . رفتم طرفش ، اسمش را نمی دونستم ولی باید یه اسمی براش انتخاب می کردم ! همین طور که می رفتم طرفش اون بیشتر وحشت زده میشد ، من هم بیشتر می خواستم راه راست رو به طرفش کج کنم اول رفتم چوب بیس بالم رو که امضای برایان کویر روش بود را گذاشتم توی صندوق عقب .
رفتم کنارش نشستم و بهش گفتم : چطوری سکینه سلطون ؟!
با ترس و لرز سرش رو به طرف من چرخوند و با نگاهش داشت برادر لعنتی من رو بهم نشون میداد . بدون معطلی دستش را گرفتم و با هم به داخل ساختمون خراب شده ی بصیج رفتیم ، جانشین رئیس (که حالا برا خودش مردی شده ) روی صندلی رئیس نشسته بود و داشت با تلفن بازی میکرد را روبروی خودم دیدم . کشان کشان سکینه سلطون را به طرفش می بردم و بهش گفتم : هی رئیس پورسانت من فراموش نشه یه خواهر به جمع خواهرای این مستراح اضافه شد .
فرم عضویت بصیج را بهش دادم
خیلی سریع فرم را پر کرد ولی کافی نبود باید خیلی راه راست رو بطرفش کج می کردم .
یه تغییر مسیر اساسی !
رفتم کنارش نشستم و بهش گفتم : چطوری سکینه سلطون ؟!
با ترس و لرز سرش رو به طرف من چرخوند و با نگاهش داشت برادر لعنتی من رو بهم نشون میداد . بدون معطلی دستش را گرفتم و با هم به داخل ساختمون خراب شده ی بصیج رفتیم ، جانشین رئیس (که حالا برا خودش مردی شده ) روی صندلی رئیس نشسته بود و داشت با تلفن بازی میکرد را روبروی خودم دیدم . کشان کشان سکینه سلطون را به طرفش می بردم و بهش گفتم : هی رئیس پورسانت من فراموش نشه یه خواهر به جمع خواهرای این مستراح اضافه شد .
فرم عضویت بصیج را بهش دادم
خیلی سریع فرم را پر کرد ولی کافی نبود باید خیلی راه راست رو بطرفش کج می کردم .
یه تغییر مسیر اساسی !